خدا ترسي زن باغبان !
سديدالدين محمد عوفي درجوامع الحكايات مي نويسد:
گويند دربصره رئيسي بود. وي روزي درباغ خود چشمش
بر زن باغبان افتاد.آن زن درغايت حسن ونهايت عفاف بود، پس باغبان را
ازپي كاري فرمود، تا ازنزد او دور شد،( رئيس)، زن را گفت: برو ودرها را ببند.
زن رفت وبازآمد وگفت: همه ي درها را بستم الّا يك دركه نمي توان بست.
(رئيس) گفت: آن كدام است؟ زن گفت:
آن دري است كه ميان تو و آفريدگار است
كه به هيچ سبيل(راه) ، آن در بسته نشود!
رئيس چون اين سخن بشنيد ، استغفار
كرد و به توبت و انابت مشغول شد.
جوامع الحكايات/337
www.javani.loxblog.com
برچسبها: